نفس مامان و بابانفس مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه سن داره

آیلین خانوم

سورپرایز آیلین خانم

وای وای مامان فدای دخملش بشه بابا ایمان قربونش بره امشب کلی دل ما رو شاد کردی باعث شدی مریضیم رو فراموش کنم خوشگل خانم امشب بابایی و مامانی و عمه جون اومده بودن خونمون تا تو رو ببینن مامانی ازم پرسید این تنبل خانم هنوز چهار دست و پا نمیکنه گفتم نه حتی سینه خیز هم نمیره بابایی و مامانی و عمه و بابا ایمان همش میگفتن چقدر تنبل این دختره داره میره تو 9 ماهگی هنوز تکون به خودش نمیده منم دلم شکست ناراحت شدم تو دلم گفتم نکنه چیزی باشه که هنوز چهار دست و پا نمیکنی ولی وقتی عمه جون تو رو گذاشت رو شکم یهو دیدیم چهار دست و پا شدی رو زانوهات اصلا باورم نمیشد کلی ذوق کردم جیغ کشیدم بابا ایمان رو صدا کردم بیاد ببینتت تند تند رفتم دوربین رو آوردم ازت عک...
30 بهمن 1392

اولین نمایشگاه نقاشی عمه جون الهه

سلام دختر نازم چند روزه هی میخوام بیام واست مطلب بزارم ولی حالم خوش نیست مامانی هم دلم گرفته بود هم مریض شدم ولی امشب اومدم واست این عکس رو بزارم خوشگلم این عکس واسه چند روز پیشه عمه جون الهه نمایشگاه نقاشی گذاشته بود ما رو هم دعوت کرده بود بریم بازدید منم این عکس رو باهات انداختم تا یادگاری بمونه جیگرم   خوب اینم مامان سارا و دخمله نازش ...
30 بهمن 1392

سوغاتی بابایی(بابای بابا ایمان) از تایلند

دختر نازم فدات بشم امشب بابایی از تایلند اومد واست کلی سوغاتی آورد وقتی اومد همه فکر میکردن بعد 20 روز نمیشناسیش ولی وقتی بهت گفت بیا بغلم دست و پا میزدی و میخواستی بری بغلش همه تعجب کردن واسه بابایی خودتو لوس میکردی بابایی هم تند تند اولین سوغاتی آورد داد که یه پلاک و زنجیر بود داده بود عکسو اسمتو روش حک کردن اینم عکسش       سوغاتی دومت یه پیراهن عروس بود وای که چقدر ناز شدی توش مامان فدات بشه         سومین سوغاتی هم یه پیراهن و شورته ناز بود وای که چقد بهت میاد         چهارمین سوغاتیت هم یه پیراهن سفید بود که یه کم واست بلنده ولی محشر...
27 بهمن 1392

تشکر آیلین خانم از دایی جون

سلام دایی جون مرسی از اینکه اومدی تو وبلاگم واسم مطلب نوشتی خیلی خوشحال شدم چون واسم یادگاری میمونه مامان سارا هم وقتی این پست رو خون خیلی خوشحال شد بازم مرسی دایی جون کلی واسه دایی مهربون خودم که حرف نداره منم دلم واست تنگ شده یه عالمه دوست دارم بیای پیشم تا با هم بازی کنیم تو هم همش ازم عکس بگیری منم ژست بگیرم واست آخه میدونی من جوجونوی تو هستم دیگه چیکار کنم قول بده بازم بیای واسم مطلب بزاری تا وقتی بزرگ شدم خودم بخونم و کلی ذوق کنم باشه ...
25 بهمن 1392

جوجونو خودم

سلام دایی جون من . دایی فدای اون چشای نازت بشه . الان پنج روزه اومدم  از پیشت دلم برات یه ذره شده عشق دایی  . فدای خنده های نازت میشم دایی جون . یواشکی اومدم تو وبلاگت . مامانت خبر نداره  .       خوشکل من هزارتا بوس رو لپات ...
24 بهمن 1392

شیطنتهای آیلین خانمم

سلام عشق مامان قربون اون چشمهای بادومیت برم که وقتی چشمهاتو باز میکنی مثل اینه که خورشید به زندگیمون میتابه و گرمای دستات که میاریشون رو صورتم تا بوسش کنم به زندگیمون گرما میبخشه و با اون لبخندت تمام غمهامون از بین میره و با صداهایی که از خودت در میاری بهترین و زیباترین ملودی رو مینوازی واسه آرامش زندگی منو بابا ایمان. فدات بشم نمیدونی چقد شیرین شدی هر روز یه کار جدید، هر روز یه اتفاق جدید و .... کلا داری خودتو واسه مامان سارا و بابا ایمان لوس میکنی اینقد شیطون شدی که نگو بزار برات بگم شیرین شدنات چه جوریه: الان که دارم مینویسم تو داری تو روروئکت میپری بالا و پایین جیغ میکشی. چند روز پیش گذاشته بودمت پایین با عروسکات بازی کنی تا رفتم تو ...
24 بهمن 1392

آیلین خانم و دوست جوناش

سلام خوشگل مامان قربونت برم الان که دارم مینویسم تو اتاق داری بازی میکنی با خودت هی دور خودت میچرخی واسه خودت آواز میخونی به زبون خودت .دیروز نشد واست چیزی بنویسم آخه خاله سحر با دخملش شایسته جون اومدن خونمون مهمونی. من و خاله سحر واسه شایسته جون داشتیم یه وبلاگ درست میکردیم تا همش با هم دیگه در تماس باشین وقتی بزرگ شدین وای وای اگه بدونی دیروز تو شایسته چقد غرغر کردین یعنی منو خاله سحر نتونستیم کارامون رو انجام بدیم شایسته یه سره گریه میکرد و تو هم دست کمی از اون نداشتی  با گریه هاتون کل خونه رو گذاشته بودین رو سرتون با هزار بدبختی از شایسته جون عکس گرفتیم تا بزاریم واسه وبلاگش میدونی منو جون منو خاله سحر از وقتی که شما تو شکممو...
21 بهمن 1392

بازم دلتنگی مامان سارا و حرفای دلش به دخترش

سلام عزیز دلم الان هم که دارم این مطلب رو مینویسم خوابیدی منم گفتم بیام واست بنویسم تا دلم سبک بشه آخه دلم بدجوری گرفته خوشگل مامان راستش دایی جون دیشب اومده بود خونمون تا ازمون خداحافظی کنه بره شمال وقتی گفت فردا میرم دلم گرفت ولی چیکار کنه بنده خدا اونم کار داره زندگی داره بیچاره دایی جون هم دلش نمیومد که  ازت جدا بشه تا آخرین لحظه ازت فیلم میگرفت میخواست ببره شمال به همه نشون بده چه شیرین شدی .وقتی دایی جون دستشو میاورد میگفت بیا بغلم کلی ذوق میکردی تازه خوب شناخته بودیش یادمه وقتی تازه از شمال اومد بغلت کرد گریه کردی دوست نداشتی بری بغلش بیچاره دایی جون ناراحت شد تو هم که تقصیری نداشتی 2 ماه ندیدیشون معلومه نمیشناختی ولی تو این مدت ...
19 بهمن 1392

یه اتفاق بد

دختر نازم امروز واسه اولین دفعه دستت بیسکویت دادم تا خودت بخوری ولی کنارت نشستم تا اتفاقی واست پیش نیاد بپره تو گلوت چون یه تجربه بد داشتم چند روز پیش که حالم بدجوری گرفته شد بابا ایمان هم که دیگه رمقی واسش نمونده بود میدونی گلم چند روز پیش بعد اینکه بهت شیر دادم خوابوندمت رو بالشت منو بابا ایمان داشتیم باهات بازی میکردیم دیدم سر حالی گفتم قطره ویتامینتو بدم بخوری همیجوری که داشتی میخندیدی قطره رو ریختم تو دهنت یهو قطره پرید تو گلوت اولش فکر کردم داری خودتو لوس میکنی واسمون چون کار همیشگیته واسه جلب توجه سرفه میکنی تا نازتو بکشیم ولی دیدم رنگ صورتت کبود شد نفست نمیاد بلندت کردم خوابوندمت به روی شکمت زدم تو پشتت ولی نفست نیومد اصلا تکون نمیخو...
18 بهمن 1392

عاشق پفک شدی آیلین خانم

عزیز مامان دختر گلم بابا ایمان بهت پفک داد هر چی بهش گفتم واست خوب نیست گوش نکرد تو هم که بدت نیومد چیزایی که شور باشه رو با اشتها میخوری بابات هم همیشه میگه به باباش رفته دخملم ولی خانمم باید اینو بدونی واست خوب نیست که پفک بخوری بابات هم قول داد که دیگه بهت پفک نده آخه مریض میشی منم که طاقت مریضیتو ندارم قربونت برم دیگه پفک بی پفک پفک رو که از دستت گرفتم خونه رو گذاشتی رو سرت جیگرطلای مامان ای دختره لوس         ...
18 بهمن 1392